استاد خوب به از استاد بد

با سلام ,  امروز نمی دونم چی شد ,  که دلم برای تنها استادی که واقعا استاد هم در درس و هم در زندگی بود تنگ شد . منظورم آقای عبدالله باقری حمیدی است ,  اون موقع عا می گفتین که مخایین برین انگلستان .  استاد هر کجا که هستین ,  انشالله که موفق باشین .

البته تو یه سایتی دیدم که 4 شهریور در همایش شهریار سخنرانی کردین , و اون دو تا comment جالبتون واسه شعر های ,  Stopping By Woods On A Snowy Evening و شعر The Eagle رو دیدم که حسابی مسرور گشتم .


Mr . Abdullah Bageri Hamidi , we are some of your students , since we love you and we always will remember you . 



استاد عبدالله باقری حمیدی

Master and Professor : Mr . Abdullah Bageri hamidi


استاد مطلق زبان

M.A. in English Literature


عکس ایشون : 


حیف که دوران با شما زود گذشت که من سوالات زیادی داشتم که نتوانستم ازتان بپرسم.



قطعه زیر مربوط به استاد عزیز آقای باقری با نام زندگی آدمی می باشد .


خر گفت: بر اراده ی خالق سخنی نمی توان گفت اما با چنان زندگی دشوار باور ندارم دوام آورم. سی سال را کم نمایید.

 خواست خر پذیرفته آمد و عمرش بیست سال مقدر گشت.

 دیگر سگ را آفرید. آن را هم گفت:جایگاه تو در بیرون است. در سرما ودر گرما خارج از سکونتگاه انسان به نگا هبانی خواهی بود .آرامش انسان را تو باید فراهم آوری .زمانی که انسان به آسایش و یا به خواب است تو بیدار می مانی تا انسان ایمن از ویرانگران زندگیش دمی بیاساید. گله ی گاو و رمه ی گوسفندانش راپاسبان تو می باشی .سی سال هم عمر خواهی کرد. سگ گفت:

امید دارم سخن من هم درشت ننماید اما با چنین زندگی دشوار سی سال بسیار دراز می نماید پانزده سال کم نمایید.

خواست سگ نیز پذیرفته شد و عمرش پانزده سال مقدر گردید.

و میمون را آفرید:چابک و خنده آور. او را گفت: خانه و مسکن نخواهی داشت . در جنگل ها خواهی ماند. از روی این شاخه به آن شاخه ی دیگر خواهی پرید . گاه گاه میوه ای به چنگ تو خواهد آمد. ونقش تو خنداندن آدمی خواهد بود. بیست سال نیز عمر خواهی داشت.

میمون گفت: قصد من جسارت بر اراده ی آفریدگار نیست. باری با چنین زندگی دربدر بیست سال بسیار دراز می نماید .ده سال کم کنید که بتوانم تحمل نمایم.خواست میمون نیز پذیرفته شد و عمرش ده سال مقدر گشت.

آنگاه انسان را آفرید: پر شکوه و زیبا. با قامتی افراشته روی دو پا رفتن گرفت وسبب رشک آسمانیان و باشندگان زمین شد انسان را گفت : هر آنچه در دریا و خشکی و آسمان در حرکت است از آن تومی باشد.



در سایه سار درختان تنومند خواهی آرمید از میوه هایشان خواهی خورد ماهیان وپرند گان نیز اسیر تور فکر تو خواهند بود.تاج آفرینش ما تو هستی بیست سال هم عمر خواهی داشت.

انسان گله مند از کوتاهی عمر گفت:با این همه سعادت که برای من مقدر فرمودی گمان دارم بیست سال فرصت بسیار کمی باشد. زمان عمر مرا طولانی تر فرما.

خداوند گفت: تعداد سال های مقدر شده میان شما تقسیم شد.

انسان گفت:می دانم اما آن سال هایی را که خر سگ و میمون نخواستند به من ارزانی دار.

خواست انسان برآورده شد .هفتاد وپنج سال زمان زندگی او شد و او زیستن خویش را آغاز نمود .نخست بیست سال زندگی سراسر شاد وسرشار از آزادی و رهایی را زیست. به خواست او همه چیز فراهم می شد .          به اراده ی او بازی آغاز و به انجام می رسید. بیگانه با غم و اندوه انسان بیست سال اول را به پایان رساند.

سپس استفاده از سی سال خر را آغاز کرد. مسکنی فراهم آورد همسری اختیار کرد چون خر بار برد کمرش زیر سنگینی زندگی خم شد و هرگز شادی زندگی را نچشید. تنها کار کرد وبا عرقریزان جان توانست خود را سر پا نگه دارد. این دوره به پایان آمد . سالهای عاریت گرفته از سگ را شروع نمود:

کودکانی در اطراف خود دید . مانند سگ به پاسبانی از آنها پرداخت .در گرما و در سرما بیدار ماند تا فرزندانش آسوده سر بر بالین خواب گذارند . سالهای شاد را تنها در سیمای فرزندان خود جستجو کرد و سوی اندک چشمانش آن شادی ناچیز را هم از او دریغ ورزید. پانزده سال سگی نیز به پایان رسید.

سرانجام سالهای امانت گرفته از میمون را آغاز کرد چیزی برای خویش نمانده بود پس ناچار از خانه ی این پسر به خانه ی آن دختر می رفت تا مانند میمون نوه ها یش را بخنداند.

پس در هفتاد وپنج سالگی دیگر کاری برای انجام دادن نیافت:تنها شد تنها  و به خواندن داستانی از اساطیر یونان پناه آورد :

...و به چشمان خویش سبیل را دیدم که یک صد وهفتاد سال عمر داشت فرتوت و در مانده. او را در قفس آویزان از شاخه ی درختی نهاده بودند . چون از او پرسید م دیگر چه آرزویی داری؟ با صدایی لرزان پاسخ داد:

آرزویی جز مرگ ندارم.

                                                    عبداله باقری حمیدی